در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
امروز متوجه شدم خواب سنگین بعد از ظهرم به خاطر دارویی هست که مصرف میکنم ، نمیدونم قطعش کنم یا نه اما از طرفی هم دلم نمیخواد : )
ـــــــــ
از عصر که پاورپوینت و شروع کردم هنوز فقط 5 اسلاید جلو رفتم . ارائه م 4 خرداد هست اما الان باید تمومش کنم .
به جای همه ی اون شب بیداری های اتلافی این اواخر باید امشب تلاش کنم و یه کار مفید انجام بدم و اینم تموم بشه .
ـــــــــــــ
بالاخره فردا میرم .
یه کتاب تکراری نخونده دارم ، دلم میخواد مطالعه کنم .
میخوام عمیقا در یک چیزی غرق بشم و همون اصطلاح فلو رو تجربه کنم .
ــــــــــــــــــــــــــ
کمر و گردنم درد میکنه اما دیگه فرصت ام ار آی پیدا نکردم . سعی میکنم نرمش کنم و کمتر بشینم .
ـــــــــــ
هوا 9- هست ، یخبندانه ، امشب همه ی خانواده دلتنگ من هستند و من بیشتر از هر روز تو اتاقم هستم تا کارم و انجام بدم .
هنوز وسایل هام و جمع نکردم .
از این لحظه بخوام بنویسم جزوه ، گوشی روی استند ، لپ تاپ روی پد ، ایرپادی که روی میزه ، کاغذ شکلاتی که یه ساعت پیش خوردم ، لقمه و آشی که ماما آورده و بوی ترش و شیرین میوه ها و نهایتا لیوان چای همگی باعث تصویر یه میز شلوغ شدند .
.
.
.
.