در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
مگر مهمه من چند سالم هست ؟
.
.
وقتی تاب بازی میکنم ۱۲ سالم میشه ..
موقع چیتان پیتان برای قرار های دخترونه ۱۸ ساله میشم که تک تک لوازم آرایشی و استفاده میکنه .
اوایل صبح به سختی بیدار میشم و ۶۰ سالم هست ..
ظهر ها کدبانووار و سرعتی برای خودم غدا درست میکنم و بوی پیاز سرخ میگیرم که انگار یه خانم خانه دار جوون هستم که قراره خانوادش برسن خونه ..
عصرها انگار بحران ۳۰ سالگی گرفتم و همراه با پیاده روی به افق خیره میشم ..
اما اکثر اوقات وقتی دلتنگ میشم پیر هستم .. وقتی برای دکترم میگم خستم پیر هستم .. وقتی راه دانشگاه و برمیگردم صدای ترق ترق استخوان هام و میشنوم و پیر هستم .. وقتی حسرت میخورم پیر هستم ...وقتی بقیه رو دلداری میدم پیر هستم ..
موهای سفید ندارم ، پوستم چروکیده نیست ...اما عصا به دست و محتاط قدم برمیدارم که مبادا این بار خطایی کنم و دیگه نتونم خودم و از دست خودم نجات بدم .
____________
.
.
.
.
نشستم گوشه ی حیاط و خیره به آسمون به این فکر میکنم که آسمون این نقطه از دنیا با آسمونی که دائما میدیدمش فرق میکنه .
________
امروز هیچی از آناتومی و غیره نفهمیدم ، ذاتا گوش نمیدادم . مشغول مطالعه ی کتابی بودم و هر از گاهی زل میزدم به دهن پیرمرد پروفسور نامی که ببینم دندون داره یا از مشکل بی دندونی رنج میبره که هیچکدوم از کلمات و کامل ادا نمیکنه .
_______
دارم فکرهام و جمع و جور میکنم ، حساب کتاب میکنم ، باید و شاید میکنم که یک چیزهایی به دست بیارم که سال بعد این موقع در این حال و هوا نباشم .
____
.
.
.
دانشجو بودن صرفا برای اینکه فقط محیط دانشگاه و تجربه کنی یا چون بقیه رفتند تو هم باید انجامش بدی مفت نمی ارزه ...
تلاش کردنم شبیه به شنا در جهت مخالف آب هست ، انرژی مضاعفی از من میگیره .. داروهایی که میخورم باعث خواب سنگین شب و خواب آلودگی روز میشن ... دلتنگی روحا من و تحت تاثیر قرار میده ....تجربه های جدید به تنهایی من و دلسرد میکنن....
.
.
.
نشستم گوشه ی سالن منتظرم گوشیم شارژ بشه و فکری هستم و شاید بهتره بگم دوست ندارم الان اینجا باشم ....
از دست خودم خستم.
امروز تصمیم گرفتم داروهام و قطع کنم اما از طرفی میترسم حالم بد بشه ، تصمیم گرفتم صبح ها ورزش کنم که با این بدحالی مقابله کنم..اصلا نمیدونم تصمیم درست چیه !
روز بدون ماجرای پرخوابی داشتم .
غذاهای متنوعی خوردم .
تاب رفتم .
تلفنی حرف زدم.
میرم بخوابم .
امروز خواب بودم .
امروز منگ بودم.
امروز بیرون رفتم.
امروز شال خریدم.
امروز بد نبود.
امروز خوب نبود.
___________________
امروز سوخاری خریده بودیم ، هیچوقت بال و رون مرغ نمیخرم . به طور خاص گفتم فیله میخوام و خریدم . اما قسمت من نبود . هوسی که برای فیله داشتم خیلی زیاد بود و میخواستم پنهانی و سریع فقط با سس فراوان بخورم اما دوستم اومد و من در عین خواستن فراوان اون فیله هارو دادم بهش و دروغ گفتم که قبل اون فیله خوردم اون فیله ها سهم اون هست .
یه حرفی هست میگه که بیشتر از قسمت نصیبت نمیشه .
امروز کلاس نرفتم ، دو واحدی که قبلا پاس کردم و نمیتونم دوباره بخونم اما باید به زور و جبری که من و کشونده به این نقطه از جغرافیا اعتراف کنم و مغلوبانه کلمه به کلمه ی کتاب و بخونم ...
______
دارم فکر میکنم آخرسن موفقیت من چه زمانی حاصل شد؟
چه زمانی از ته دل گفتم آره این نتیجه از آنِ من و حاصل تلاش من هست؟ شاید زمانیکه گواهینامه م و گرفتم .. بعد از اون هیچ از خودم راضی نبودم که بلکه کمالگرایی و عزت نفس پایین هم من و بلعید و دیگه نتونستم به قبلِ خودم برگردم و چقدر ظالم هستم .
___________
میخوام تا یک ربع دیگه بخوابم و ۴ روز آینده که تعطیل هستم تو درس و مشق گم بشم . فکر و ذکرم بشه درس و برگشتن ....
چقدر غریب هست ، پارسال میگفتم رفتن و الان مداوم فقط کلمه ی برگشتن و میگم ، مینویسم ، هجی میکنم ، تاکید میکنم و این برگشتن و ملکه ی ذهن کردم تا اتفاق بیوفته . باید برگردم به اون جغرافیایی که من درش بودم و زبان و فرهنگ و همه تعلقاتش برای من و در من بود.
__________
من چیزی رو سخت نمیگیرم ، به خودی خود همه چی سخت هست.
امروز دیر بیدار شدم ... راستش روزهاست که دیگه خوابم نظمی نداره ..
بعضی شب ها درد دارم و برای کمتر درد کشیدن قرص خواب میخورم ..
این شب ها تنها لذتم این هست که چشم بندم و بذارم رو چشم هام و همه جا تاریک بشه .. هیچ لذت و شوقی برای بیدار شدن و روزمرگی ندارم .. قبلا ها یادمه که برای کار اتوماتیک بیدار میشدم که حتی دیدن بقیه و کمک کردن من و شارژ میکرد اما الان سرکلاس به زور لب باز میکنم که حرفی زده باشم و حتی به زور هم میرم که حذف نشه ..
دلم این روزهارو نمیخواد اما بلندم نمیشم حرکتی بزنم ..
شاید تنها کار مفیدم صحبت با مدیر گروه باشه تا ترم بعدی و مرخصی بگیرم ...
_______
الان تنهایی تو تاریکی نشستم و خنکای هوا رو حس میکنم .. هوا سرده..صدای خنده های ریز دخترها از اون طرف به گوشم میرسه اما صدای غالب موسیقی ای هست که تو گوشم میخونه و من هیچ توجهی به متن ندارم ..
____
دلم یه یاقوتی میخواد که با جان دل به روزمرگی ها برسه و وحشیانه و با عشق درس بخونه .... خدایا من خودم و کجا گم کردم ؟ چرا هیچی نمیشه؟ حواست هست؟
__________
.
.
.
.
.
بعد از دو هفته نه تونسستم به آب و هوای خشک عادت کنم و نه به فارسی حرف زدن عادت کنم . سخت میگذره اما خدا رو شکر که میگذره.
____
امروز رفتم پیش مدیر گروه برای پیگیری مرخصی ترم بعد ، بهم توضیح چندانی نداد اما گفت کارت حل میشه .
_________
هوا گرم هست ، برای منی که همیشه سرما رو تجربه کردم تجربه ی عجیبی هست ..
_______________
حالا که کار نمیکنم گذر روزها سخت هست .
استقلال مالیم و از دست دادم و مجبورم مدیریت سفت و سختی روی خرج و مادیات داشته باشم .
_______
خوابم به هم ریخته ، فرصت پیدا میکنم میخوابم 😒
___________
امروز یکی از درس ها کوییز داشت و من نخونده بودم ، نرفتم و بعدش فهمیدم کوییز افتاد جلسه بعد😐😐😐
.
.
.
بین صدها ماشین توقف کرده یا رهگذر منتظر اسنپ هستم ، صدای رضا بهرام تو گوشم میگه که یک امشب را بمان و سرما با وجود لباس گرم تا عمق جانم نفوذ کرده ، انگار که میخواد برف بیاد ....
سردرگم هستم که چند روز بعد تو گرمای اصفهان میخوام چیکار کنم ..
دلم نمیخواد برم .
______
انگار که با وجود نفرتم از سرما جانم با این هوا عجین شده که احوالاتم دلتنگی رو نشون میدن... امیدوارم این هفته ها زودتر بگذره و من عادت کنم...
