انـــــــــــزوای خــــــــــــــــودم

در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...

امروز پدر تنها بود ، هر بار که زنگ میزد خبر گل زدن تیم محبوبم و بهم میداد دلم میخواست این ۱۰۰۰ کیلومتر و برم و بشینم کنارش باهم فوتبال ببینیم .

_________

کلاس عمومی مزخرفی داشتم ، رفتم آموزش پیگیر حذفش بشم .

اول رفتم پیش مدیر گروه ..

تا حالا حس کردی چقدر همه چیز چندشه ؟ صحبت با مدیر گروه لعنتیِ هیزِ هول همین حس و بهم میداد ‌. مردک پیر هول و هیز بود و بیان این موضوع بین بچه ها بهم فهموند که فقط من از این رفتار زشت شاکی نیستم .

خلاصه که فردا باز باید برم آموزش و ۱۳ واحد میشه درس هام .

۴ روز وقت آزاد پیدا میکنم بشینم درس بخونم و برای جبرانِ این واحد ها باید ترم تابستانی هم ۹ واحد بردارم که عقب نیوفتم .

امیدوارم سال بعد اون چیزی که میخوام و به دست بیارم و درگیر این درس خوندن و کارهای متعدد نباشم.

______________

مادر با خواهرهاش رفته بود خرید ، فقط خودم میدونم که اگر خونه بودم امکان محض بود چنین اتفاقی رخ بده 😐😐 ارتباط سمی اون ها من و نصف جون مبکنه 😐😐 حرف های خاله زنک و دخالت های بیجا که چرا ال شد چرا بل شد 😐😐😐

توانایی هرگونه دخالت و حرفی و دارند 🙄

_____

اتفاق خوب امروز شاید قدم زدن تو فضای دانشگاه بود ، اینکه درخت هاش زیاده و آلاچیق ها همیشه پره حس خوبی داره . هوا هم خوب بود .

همین.


Tags  : تبعید من, احوالات دگرگون
سه شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۳ | 22:28 | Yakut  | 

من کارهای زیادی رو با عذاب وجدان انجام دادم .

شب های امتحانی زیاده بوده که تا لحظه آخر استفاده کردم و فیلم دیدم و بعدش خودم و کشتم تا به امتحان هم برسم .

همیشه خدا و خرما رو باهم میخواستم . یاد نگرفتم که برای به دست آوردن چیزی باید چیزی هم از دست بدی و تاسف که هر باری که همه چیز و باهم خواستم بدجور تاوان دادم و زمین خوردم و خرد شدم 🙂

.

.

.

میخواستم بگم باید درس بخونم ، ۲ نفر منتظر من هستند و برای من وقت و انرژی میذارند که درس بخونم و منِ ظالم یه کتاب ۷۰۰۰ صفحه ای باز کردم بخونم . هر قدر میخونم تموم نمیشه و نمیتونم کنارش بذارم . حقیقتا قدرت ارادم قوی نیست .

و تاسف ..


Tags  : احوالات دگرگون
سه شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۳ | 17:52 | Yakut  | 

میخواستم و میتونستم که به استادی که در جلسه اول من و کوبید بگم که چقدر حضور در اینجا ناشی از جبر هست ک من هر روز و ساعتی که اینجا هستم بیشتر پژمرده و بیزار میشم تا خوشحال و فعال .

امروز اول صبح استادِ خانم دکتر یک حرکت زشتی زد و طی رفتاری بهم گفت چرا اینجایی ؟ تو جای یک دانشجوی بومی رو گرفتی و باید بری شهر خودت و طرف خودت که مردم فارس نیستند زندگی کنی.. یه تبعیض نژادی بود و منی که قومیت هستم کنار گذاشته شدم و با بی رحمی جلوی ۴۰ نفر سکوت کردم .

میخواستم بگم منم خیلی کنجکاوِ دیدن شما و بودن د اینجا نیستم اماگذاشتم از شادی اینکه بهم تیکه انداخته خوشحال باشه ، مجبور نیستم به هرکس و ناکسی توضیح بدم و انرژی صرف کنم .

من میدونم چه روزهای کذایی هست و تلاش میکنم برم .

.

.

.

یکشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 16:36 | Yakut  | 

امروز متوجه شدم خواب سنگین بعد از ظهرم به خاطر دارویی هست که مصرف میکنم ، نمیدونم قطعش کنم یا نه اما از طرفی هم دلم نمیخواد : )

ـــــــــ

از عصر که پاورپوینت و شروع کردم هنوز فقط 5 اسلاید جلو رفتم . ارائه م 4 خرداد هست اما الان باید تمومش کنم .

به جای همه ی اون شب بیداری های اتلافی این اواخر باید امشب تلاش کنم و یه کار مفید انجام بدم و اینم تموم بشه .

ـــــــــــــ

بالاخره فردا میرم .

یه کتاب تکراری نخونده دارم ، دلم میخواد مطالعه کنم .

میخوام عمیقا در یک چیزی غرق بشم و همون اصطلاح فلو رو تجربه کنم .

ــــــــــــــــــــــــــ

کمر و گردنم درد میکنه اما دیگه فرصت ام ار آی پیدا نکردم . سعی میکنم نرمش کنم و کمتر بشینم .

ـــــــــــ

هوا 9- هست ، یخبندانه ، امشب همه ی خانواده دلتنگ من هستند و من بیشتر از هر روز تو اتاقم هستم تا کارم و انجام بدم .

هنوز وسایل هام و جمع نکردم .

از این لحظه بخوام بنویسم جزوه ، گوشی روی استند ، لپ تاپ روی پد ، ایرپادی که روی میزه ، کاغذ شکلاتی که یه ساعت پیش خوردم ، لقمه و آشی که ماما آورده و بوی ترش و شیرین میوه ها و نهایتا لیوان چای همگی باعث تصویر یه میز شلوغ شدند .

.

.

.

.

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 21:29 | Yakut  | 

فردا قراره برم و به خاطر غیبت امروز ظالمانه یه ارائه ی تجهیزات دندانپزشکی به پستم خورده😐😐

خیلی سخته و واقعا موندم چیکار کنم ، من به مانیتور خیره مانیتور به من خیره تر 😐😐

.

.

.

.

یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 13:44 | Yakut  | 

امروز و میتونم خلاصه کنم در خواب 😴😴

ساعت ۶:۳۰ صبح بعد از یک شکست سنگین خوابیدم .

و روزی که من میخوابم غیرممکن ترین تماس ها رو دارم 😐😐

تماس از دست رفته ، پیام های نخونده ...

برف اومده ، ره ها بسته شده ، دوباره بلیط کنسل کردم .

امشب و دوست دارم مطالعه کنم .

کتاب بخونم .

دلم تو این روزهای تاریک معجزه میخواد ، ن از نوع خوب باشی موفق باشی .... همدردی و همراهی نور و میخوام .


Tags  : احوالات دگرگون
شنبه بیستم بهمن ۱۴۰۳ | 18:26 | Yakut  | 

دیشب بالاخره بعد از دو روز بیداری زیر نور لامپ و روشنایی اتاق ، بدون چشم بند به خواب رفتم .

خستگی جسمیم رفع شده ، اما خستگی روحیم و با لطافت کنار خودم حمل میکنم ‌.

اتاقم و مرتب کردم ، جارو زدم ، پس فردا رفتنی پرده ها رو میکشم ، چراغ و خاموش میکنم ، اتاق سرد میشه و من در و میبندم و میرم .

دوشنبه که برسم باید تختم و مرتب کنم ، وسایل هام و جابجا کنم ، برم خرید کنم ، برنامه بنویسم و برای دوری حداکثری از بقیه برم سالن مطالعه و فقط درس بخونم .

راستش علاکه بر این سردرگمی خودم ، همه چیو گم کردم .

نمیدونم چیکار کنم .

کتاب های خودشناسی ، آهنگ های شاد ، فیلم و سریال های دوست داشتنی ... همه و همه عاری از لذت هستند .

شوک دوپامینی که این دو هفته به من وارد شده باعث این احساساتِ عاری از هیجان هست .

اینستاگرامم و دی اکتیو کردم ، تلگرامم و خلوت کردم ، از گفت و گوی نوشتاری دوری میکنم تا کمی با خودم خلوت کنم و شلوغی ذهنم آروم بشه .

دوست دارم برای مدتی مشغول خودم باشم .

این روزها سعی میکنم خودم و آروم کنم و قدم به قدم پیشرفت کنم ، مثلا با خودم تکرار میکنم که باید آروم و مرحله به مرحله کار ها رو انجام بدم و از اهمال کاری دور بشم .

این روزها شبیه بچه ای هستم که جز خودم کسی و ندارم و با خودم باید با صبر و حوصله مدارا کنم .


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
جمعه نوزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 13:45 | Yakut  | 

به معجزه شب اعتقاد دارم ..

شب یه آدم دیگه میشی و صبح که بیدار بشی مات و مبهوت بمونی که شب من همون آدم بودم؟!

______

دیشب من ،من نبودم .

منِ کذایی دیشب ...

متاسفم من جان

چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۳ | 17:58 | Yakut  | 

قبلا از دیدن سریال لذت میبردم ، کتاب خوندن من و تا مدت ها از دنیای اطرافم جدا میکرد ، پیاده روی کار مورد علاقم بود ...

الان واقعا هیچی من و راضی نمیکنه ..

صرفا دارم زندگی میکنم و روز ها سپری میشن ..

برای خودم نگرانم ..

امروز بعد از مدت ها اینستاگرامم و دی اکتیو کردم تا از اکن فضای سمی دور بشم .

تصمیم گرفتم دو قسمت از پادکست دکتر مکری و گوش بدم .

به پوستم رسیدگی کردم .

یک قسمت سریال دیدم ، گرچه بسیار طول کشید و خیلی جاها رو ۲xرد میکردم .

فردا باید برم پیاده روی و از راه رقتن به زور هم که شده لذت ببرم.

.

.

.

دکتر میپرسه چی میخوای و چی خوشحالت مبکنه ؟

گفتم بودن با دوستانم موقتا خوشحالم میکنه .

رانندگی کار مورد علاقمه .

اما موقت .

نمیدونم دلم چی میخواد .

خسته و تکیده ...

حتی امیدوار هم نیستم .

راستش از امیدواری،انگیزه ،شادی و غیره دل کندم و تقریبا برای همه چی به زور متوسل میشم . به زور میخوابم ، به زور بیدار میشم ، به زور آماده میشم ، به زور روزم و میگذرونم .

آگاهانه این روزها رو میگذرونم .

هیجانات منفیم زیاده .

هیجان مثبتی ندارم .


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:17 | Yakut  | 

این روزها شاهد سن زوج ها هیتم و عجیبا غریبا متعجب و شوکه میشم ..

ازدواج دختر ۸۷ با پسر متولد ۶۷

ازدواج پسر ۷۰ با دختر ۶۷

ازدواج مرد میانسال ۵۰ ساله با خانم ۳۰ ساله

یا زایمان دختر متولد ۹۱

.

.

.

نمیدونم چه سنی برای زادواج درسته اما معتقدم ازدواج علم میخواد ، ازدواج فقط نیاز نیست و نباید چون همه اینکار و میکنند پس صرفا باید ازدواج کرد که نسل و ادامه داد و غیره ...

کودک همسری داره بیشتر میشه و اینکه دختر بچه اس کودکی وارد یک زندگی بزرگسالی بشه حقیقتا ظلم هست .


Tags  : همینطوری
سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:10 | Yakut  | 

انگار تو نمیخوای اما هر چیزی به وقتش یا بی وقت وارد زندگیت میشه و تو رو از مسیر منحرف میکنه .. مثل عشقی که بی خبر میاد یا سفر و مهاجرتی که برنامه ریزی نشده ...

.

.

.

تو این هفته ۴ تا از دندونام و رفتم دندان پزشکی ، ۲ تا از دندون های عقل و به آسونی کشید و دوتاش که جراحی نیاز داره موند برای تابستون که برمیگردم .

رفتم دکتر و دارو هام و عوص کرد ، انقدر خوب بود که میخواستم ساعت ها باهاش حرف بزنم . اینبار فرصت نشد ماهی های آکواریوم و نگاه کنم ، فقط متوجه تغییر رنگ موهای دکتر شدم و زنجیر گردنش باز به چشمم خورد ، یادم نیست باز کفش گوهنوردی پاش بود یا نه اما صدای آرومش هنوز تو گوشمه که پرسید چی میخوای ؟ و البت بسیار شادمان و خوشحال گشتم از افزایش وزن ، فکر میکردم به حاطر امتحانات کاهش وزن دارم اما ۵ کیلو افزایس وزن داشتم . مهم نیست که دو ماه پیش کورتون مصرف کردم ، واقعا برام مهم نیست . مهم اینه که ۱۵ کیلو وزن اضافه کردم و حتی حاضرم به ۷۰ کیلو هم برسم ‌.

_______

امروز ایرپادم رسید ، بعد از شکستن هندزفری هام این بار ایرپاد خریدم که بسی مطمئن نبودم اما الان نظرم نسبتا تغییر کرده .‌گرون در اومد اما بهش نیاز داشتم .

واقعا تحمل صدای اطرافم خیلی اذیت کننده و سنگین هست ، امروز صبح راننده تاکسی از بی ارزش شدن پول و گرونی حرف میزد و من میخواستم دیوانه بشم .

__________

متنفرم از دیدن ناچاری و بیچارگی بقیه .... این روزها شاهد این اوضاعو شرایط بقبه هستم . دیروز یه پیرزن اومده بود مرکز برای گرفتن دارو و بیمه ش اشکال داشت و باید دارو رو آزاد میگرفت ، دخترش ناتوان جسمی ذهنی بود و پیرزن عاجز از رفتن به بیمه ... مردس و دیدم که دارو پیدا نمیکرد و رنگ صورتش پریده بود ، امروز از کمیته امداد کمک هزینه جهیزیه برای دختر متولد ۸۷ ثبت میکردم ... چه بگویم ..

___

جمعه قراره برم و بسیار ناراحتم..


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
سه شنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:6 | Yakut  | 

دکترم انگار میدونه ک چقدر مستاصل هستم فقط بهم اعتماد به نفس میده و من هرباری که میبینمش تا ساعت ها خوبم .

اما امان از منی ک هیچکدوم از سوال هارو سرراست جواب نمیدم .

_____

روز شلوغی داشتم ، فقط برسم خونه ناهار بخورم میخوابم .

باید برنامه بریزم و کم کم برم....


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ | 17:12 | Yakut  | 

‏«می‌خوابم، مغرور از اینکه در وجود کسانی غیر از خودم زیسته‌‌ام و رنج کشیده‌ام .»

• شارل بودلر

__________


Tags  : Replik
یکشنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۳ | 14:32 | Yakut  | 

برای نوشتن بعضی پیام ها نیاز به یک قدرت مضاعف دارم. نیاز به یک انرژی که باعث پیشروی بشه که کم نیارم ...

بهتره بگم برای نوشتن برخی دروغ ها نیاز به انرژی و قدرت دارم.

از خودم بدم میاد .

اینطور مواقع یه موسیقی بی کلام میذارم و بی وقفه تا یکی دقیقه تایپ میکنم تا تموم بشه .

جمعه دوازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 22:36 | Yakut  | 

امروز گردن دردم به حدی بود که پس از یک پیاده روی اجباری طولانی ماشین و بی سر و صدا برداشتم و رفتم دکتر ، از دکتر اورتوپد وقت گرفتم برای هفته ی آینده ، رفتم از گردنم عکس گرفتند ، عکسم و به دکتر عمومی نشون دادم ، رفتم وقت ام ار آی گرفتم و بعد از کلی کار که برگشتم با وجود مخالفت های فراوان من و بردند بیرون و بعد از ظهرم صرف وقت گدرانی با خانواده شد که نتیجه ی آن سردردی بود که الان دارم 🙂🙃

.

.

.

دلم میخواد کمی با خودم خلوت کنم ، ذهنم آروم باشه و من به حجم کارهایی که دارم فکر نکنم ...اما انگار قرار نیست به این زودی چنین ارامشی نصیبم بشه .

.

.

امروز دنبال تشک صندلی و گردنی بودم ، داشتم از ترب خرید میکردم که یک عزیزی گفت از داروخانه بپرسم . رفتم داروخانه کناری اداره و فهمیدم که خرید از داروخانه به صرفه تر هست .

.

.

.

خوبه ...

..

.

.

زندگیم چنان قر و قاطی و بی ثبات هست که مثلا نمیتونم یک کلاس یا دوره ای ثبت نام کنم ، نمیتونم تصمیم طولانی مدت بگیرم . فقط میتونم اطرافم و خلوت کنم . مثلا تعداد رابطه ها رو کاهش بدم که وقت ازاد پیدا کنم ، اولویت بندی دقیق داشته باشم و تا فرصت پیدا میکنم بخوابم . حسودیم میشه به دوستانم که شاعل هستند و من هنوزم که هنوزه درس میخونم . خیلی حسودیم میشه . دلم میخواد از همه دور بشم و برم یه جای اروم ..


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 21:35 | Yakut  | 

یک : دیدن حضوری بعضی آدم ها مشخص میکنه که تو قطعا نمیتونی برخی خط و مرز ها رو بشکنی و باید از اون چهارچوب مشخص بیرون نری .

دو : با رفتن به جاهایی که خاطره های خاصی داری میتونی خاطره های جدیدی بسازی و با یادآوری گدشته کمتر اذیت بشی.

پنجشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ | 17:59 | Yakut  | 

یک گردن درد بد مصبی دارم که با خودم تصور میکنم گردنم و قطع کنم تا اکن نقطه ای که سوزن سوزن میشه راحت بشه .

_________

امروز از صبح سر کار بودم ، به طوری که ۶ ساعت متوالی رو صندلی و پشت سیستم بودم و گردن دردم بدتر شده .

____

جمعه هفته آینده باید برم و من از الان عزای این یک ماه اینده ، سه ماه آینده ، سه ماه بعدترش و گرفتم .

__________

دیشب سه تا فیلم دانلود کردم ببینم ، هیچکدوم خوب نبودند ..نه داستان جالبی داشتند نه چیزی دیگه ای که بیننده رو جذب کنه ..

___

هدفون هام که خراب شده ، روزشماری میکنم ایرپاد جدید برسه.

________

این روزها بیشتر نگران کبد هستم .

اصلا از نطر جسمی خوب پیش نمییرم..

______

نشستم تو ماشین ، هوا سرده ، منتطرم ساندویچ کثیف ها برسه

چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ | 19:29 | Yakut  | 

میخوام یه آهنگ بی کلام بذارم و اون کتاب چند هزار صفحه ای عمیق و بخونم ....بدون اینکه به دیروز و امروز و فردا فکر کنم ..

.

.

.

نمیتونم مثل قبل فیلمی نگاه کنم یا از خوندن کتابی لذت ببرم ، نمیتونم تو لحظه باشم که با تمرکز به کارهام برسم ..

.

‌.

فقط ده روز وقت دارم و حس بدی دارم .. ده روز بعد برمیگردم و فکرم مشغول اینه که گردنم درد میکنه ،یکشنبه وقت دندون دارم ، تاریخ های کلاس هام و باید یادداشت کنم ، خوابم میاد ، چک لیستم و ننوشتم ، دوشنبه باید برم دکتر و برای دو ماه آینده تحت نطر باشم و روزهای خیلی سخت دارن نزدیک میشن ...

.

‌.

.

.

دلم یه معجزه میخواد ..

.

.

.

فردا که شد در مورد این چند روز مینویسم ‌‌..


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
سه شنبه نهم بهمن ۱۴۰۳ | 21:51 | Yakut  | 

بعد از مدت ها مقاومت بالاخره دیروز رفتم دندانپزشک ، دندن عقلم و کشیدند و یکی از دندون هام پر شد و برای دیگری وقت دادند که مجدد برم مطب..

زن و شوهر جوان آشنا بودند و لاغیر.. نظری راجع بهشون ندارم جز اینکه خیلی زیاد حرف میزدند ..

_________

امروز که رفتم اداره پدر یه بسته ی پستی داد و گفت که برای من آوردند ، قبلا که در دوران طفولیت در باشگاه مشتریان شونیز ثبت نام کرده بودم برام یه باکس شکلات فرستاده بودند و خب قشنگ بود ، خوشحال شدم 😊

_______________

تمام مبلغ پولی که دوستانم به عنوان هدیه تولد داده بودند صرف دندانپزشکی شد .. از این بابت بله یه کم ناراحتم .

____

بعد از خرابی هندفری هاپ بالاخره یه ایرپاد خریدم ، هنوز به دستم نرسیده ولی امیدوارم خوب باشه ... تو روزهای تنهایی جز ایرپاد و ساعتم دوست دیگه ای ندارم .

___________

شنبه قرار هست یکی از دوستان و سورپرایز کنیم ، اینبار قراره بریم خونه ی اون عزیز و تولدش و جشن بگیریم . نظر خاصی ندارم ..

_________

خستم .

حس میکنم افسردگی بر من غلبه کرده ، یک در میان داروهام و میخورم . برای کارهای روزانم انرژی ندارم . مثلا به زور صورتم و میشورم و اتاقم و تمیز میکنم . طول میکشه و این بیستر عصبیم میکنه ... حتما این هفته باید برم دکتر .

___

دوست دارم ورزش کنم ، درس بخونم ، به خودم برسم ، از زندگی لذت ببرم . مشتاق خیلی چیزها هستم اما این صفر و صد بودن جان در من نمیذاره 😶

________

ازدواج متولد ۶۹ و با ۸۲ درک نمیکنم 🤔

____

امروز یه خانمی اومده بود میگفت شوهرم من و انداخته بیرون ..

ثبت نامی کمیته امداد بود ..

با مادرش زندگی میکرد ...

من نمیپرسیدم اما انگار اون هم صحبتی نداشت که تقریبا همه چیزش و بهم گفت ... شناسنامه رو که نگاه کردم دیدم سه تا بچه داره اما خبری ازشون نبود ...

___________

هوا خیلی سرده ، امروز کمی برف اومده ..

____

برگشتم برنامه مو مینویسم.


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
دوشنبه هشتم بهمن ۱۴۰۳ | 16:6 | Yakut  | 

وقتی دور هم جمع میشیم ، ۶ تا دختر چیتان پیتان با لب های خندان میبینی که انگار تنها دردشون به هم ریختن ارایش و مدل موهاشون هست اما وقتی حرفامون عمیق تر میشه صحبت ها از احوال پرسی سطحی میرسه به نوع داروها ، اثراتشون،عوارضشون و اینکه کدوم داروی اعصاب عملکرد بهتری داره 🙂🙃

جالب هست که چون همگی کادر درمان هستیم گفت و گوها سمت و سوی تخصصی تری به خودش میگیره و همگی میفهمیم که وقتی یکی میگه نه فلان موردی خوب نیست پس واقعا خوب نیست و به اتفاق دنبال راه حل دیگه ای میگردیم.

.

.

.

دیروز برای اولین بار در زندگی سورپرایز شدم .

.

.

امروز بعد از دو سال یک کیس حساس که روح و ذهنم و بلعیده بود و هرروز و هر ساعت به فکرش بودم آنفالو کردم و حس سبکی دارم. باید رها میشدم. خوبه : )

.

.

.

.

خیلی خسته ، سست و کرختم ..

امروز بخوابم ، بیدار که شدم فکر میکنم و به همه چیز رسیدگی میکنم.

شنبه ششم بهمن ۱۴۰۳ | 15:28 | Yakut  | 

امروز تولدم هست ..

بگذشت و چه گویم که چه برمن گذشت ...

______

بانک هایی که حساب دارم تک به تک پیام فرستادند ، باید ازشون تشکر کنم 🙃🙂

____________

تولد زمانی ارزشمند هست که تو تجربیات مثبتی به دست بیاری ، از شکست ها درس بگیری و برای اینده برنامه ریزی داشته باشی ..

تبریک تولد زمانی ارزشمند هست که بدون اینکه تو بگی کسی یادش باشه ..

____________________

میرم بخوابم ، امروز و میخوام بخوابم .

اما شب باید چیتان پیتان کنم چون خانواده قطعا کیک میخرن و دورهم جمع میشن ..

______

.

.

.


Tags  : احوالات دگرگون, روزمرگی
پنجشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۳ | 12:8 | Yakut  | 
Designed by : Black Theme