در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
من کارهای زیادی رو با عذاب وجدان انجام دادم .
شب های امتحانی زیاده بوده که تا لحظه آخر استفاده کردم و فیلم دیدم و بعدش خودم و کشتم تا به امتحان هم برسم .
همیشه خدا و خرما رو باهم میخواستم . یاد نگرفتم که برای به دست آوردن چیزی باید چیزی هم از دست بدی و تاسف که هر باری که همه چیز و باهم خواستم بدجور تاوان دادم و زمین خوردم و خرد شدم 🙂
.
.
.
میخواستم بگم باید درس بخونم ، ۲ نفر منتظر من هستند و برای من وقت و انرژی میذارند که درس بخونم و منِ ظالم یه کتاب ۷۰۰۰ صفحه ای باز کردم بخونم . هر قدر میخونم تموم نمیشه و نمیتونم کنارش بذارم . حقیقتا قدرت ارادم قوی نیست .
و تاسف ..