امروز کلاس نرفتم ، دو واحدی که قبلا پاس کردم و نمیتونم دوباره بخونم اما باید به زور و جبری که من و کشونده به این نقطه از جغرافیا اعتراف کنم و مغلوبانه کلمه به کلمه ی کتاب و بخونم ...
______
دارم فکر میکنم آخرسن موفقیت من چه زمانی حاصل شد؟
چه زمانی از ته دل گفتم آره این نتیجه از آنِ من و حاصل تلاش من هست؟ شاید زمانیکه گواهینامه م و گرفتم .. بعد از اون هیچ از خودم راضی نبودم که بلکه کمالگرایی و عزت نفس پایین هم من و بلعید و دیگه نتونستم به قبلِ خودم برگردم و چقدر ظالم هستم .
___________
میخوام تا یک ربع دیگه بخوابم و ۴ روز آینده که تعطیل هستم تو درس و مشق گم بشم . فکر و ذکرم بشه درس و برگشتن ....
چقدر غریب هست ، پارسال میگفتم رفتن و الان مداوم فقط کلمه ی برگشتن و میگم ، مینویسم ، هجی میکنم ، تاکید میکنم و این برگشتن و ملکه ی ذهن کردم تا اتفاق بیوفته . باید برگردم به اون جغرافیایی که من درش بودم و زبان و فرهنگ و همه تعلقاتش برای من و در من بود.
__________
من چیزی رو سخت نمیگیرم ، به خودی خود همه چی سخت هست.
