در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
یه روزهایی دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم ...
علی رغم این عدم علاقه مجبور میشم خوش خوشان جواب بدم ، سوال بپرسم ، کاری بکنم ......
نشستم کنج تراس و فکرم مشغول حساب کتاب هام هست ...
________
پرخوری شدیدی پیدا کردم ، دیگه توجه نمیکنم چی به چیه فقط شیرینی و بستنی هست که دستمه ....
___
اولین ، مهم ترین اولویتم دیدن دکترم در اولین فرصت هست ولی هیچ چیز سرجاش نیست ..
______
دومین خواستم شروع زندگی با میر هست که باز هیچ شرایطی جور نیست.
___________
سومین اجبارم کار هست که باید انجام بدم .
____
چهارمین قرارم باز همون فکر اصلیم هست .
__________
ذهنم مثل کلافی هست که گره خورده ... شبیه دیگی که میجوشه ..