در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
راستش دلم هیچی نمیخواد ..
اگر مسیرم یک جور دیگه ای رقم میخورد قطعا دلم چیزهایب میخواست و بر مبنای اون زندگی برنامه ریزی میکردم ..
مثلا شاید ازدواج میکردم ، مادر میشدم ...
شاید النگو میشمردم برا خودم خانمی میکردم..
شاید با هم دوره ای رابطه ای داشتم و از آینده حرف میزدیم..
.
.
.
اما الان هیچ برنامه ای برای هیچ مرحله ای ندارم .
جز اینکه به واسطه ی طرح مستقل بشم .
جز اینکه دور بشم .
جز اینکه به چیزی که میخوام برسم .
تنها هم و غم و دغدغه ی اصلیم ابن هست که من اگر سال هایی رو از دست دادم ، اگر الان دیگه از دست من خانه داری یا کاری غیر برنمیاد پس اصرار کنم بر همون چیز که سالیان بعد حداقل تکیه کنم به خودم .
______
هیچ چیزی نمیخوام .
به هیچ چیزی چشم ندارم جز اینکه یکی بگه باشه . بگه قبولت دارم.بگه انجامش بده.بگه تو میتونی.بگه خسته نشو.بگه کم نیار.بگه حواسم هست......
.
.
.
سه ماه بعد سخت میگذره .
____
سه ماه بعدش و نمیدونم.
______
سه ماه بعد ترش باز سخت هست .
___________
یعنی یه پاییز ،زمستون،بهار و بگذرونم .
دائما تو این ۹ ماه با میر باشم .
بعدش میتونم برم جایی که میخوام .
بعدترش میتونم جوری باشم که میخوام .