در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
۱.
توسل و حذف کردم . جوری که هیچ فکر و حرفی ازش نبینم . شاید یک روزی یک جایی تصادفی بهش برخوردم . گاهی هر چقدر یک آدم عالی باشه اما اگر به تو آسیب میزنه پس عالی بودنش ذره ای ارزش نداره .
۲.
به خاطر پست اقای واتوره تصمیم گرفتم وب و رنگی رنگی کنم ، راحتم؟ نمیدونم .. زیاد به وبلاگم نگاه نمیکنم . یه حس غریبی داره .
۳.
آخرین باری که از یکی خواهش کردم کمکم کنه همون وقتی بود که تنهایی رفتم دندون عقلم و جراحی کنند و بعد که دردش شروع شد زنگ زدم اومدن آمپول زدن . امروزم خواهش کردم اومدن سرم زدن و به این نتیجه رسیدم که چقدر هیچکس به فکر من نبود .
۴.
چند روز اخیر فقط خواب بودم ... یک چیز بین خواب و بیداری .
۵.
دلسردم از همه .
۶.
این هفته بگذره خوب میشه همه چیز . من هیچ وقت منعطف نبودم 🙂
۷.
فقط هماهنگیم با میر مونده . که باید باهاش حرف بزنم.
۸.
یه جوری از پاییز بدم میاد که هر سال تا تموم بشه منم تموم میشم💔
۹.
مثلا سال بعد این موقع میرسه ؟ که همه چی تغییر کنه؟
۱۰.
🦊