انـــــــــــزوای خــــــــــــــــودم

در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...

اسم خاله جان بعد از یک سال و نیم رو گوشیم بالا اومده ، ظاهرا قصد احوال پرسی داره اما من دقیقا میدونم که بعد از سلام ،احوال پرسی میکنه بعد میره سراغ آب و هوا و میانه ی صحبت ها از گریزی به اخبار زندگی من میزنه که به گوشم میرسه و درش دخالتی ندارم و نهایتا صحبت هایی رو مطرح میکنه که ذاتا و اساسا باب میل من نیست 🙃🫢

و دقیقا میدونم که اگر این تماس و برقرار کنم تمام اون دقایق یاد مشاجره های لفظی سال های گذشته میوفتم که الان میفهمم بیهوده بوده و من این وسط تباه شدم 😐😐

خلاصه که همون تماس بی پاسخ کفایت میکنه 🤌

____________

امروز و دوست دارم .

سه تا اتفاق خوب افتاده و من کلی خوش خوشانم هست 🙆‍♀️🫀🫶

فقط باید یک ذره انرژی بذارم تا همه چی ختم به خیر بشه و بتونم از اینجا برم 🤺🧗‍♀️

____

امروز ده دقیقه ی آخر کلاس اپید و رسیدم ، دقیقا جایی که اسمم و خوند و من تلاش کردم بگم آره استاد من از اول حصور داشتم و شما من و ندیدید🥲 تاثیر به سزایی داشت .

_____________

دیروز از ناردین تغییر مسیر دادم به ناژان 💁‍♀️

بعد از ۸ ماه بالاخره جایی غیر از اون محیط همیشگی رفتم ‌، لذت بخش بود .

_______

دلم هندونه میخواد 🍉

___________________

دیروز یه پسر متولد ۸۶ دیدم ، خودسوزی کرده بود و هیچ راه هوایی نداشت . چون تماما بالا تنه سوخته بود و نتونستند کاری انجام بدن مرد . هیچ همراهی نداشت .

_______

بخش اعظمی از کارهای عقب افتادم و امروز انجام دادم و خیلی خوشحالم که بالاخره هیچ کاری ندارم و میتونم به روزمرگی هام برسم 💃💃

___


Tags  : روزمرگی
چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 15:16 | Yakut  | 
Designed by : Black Theme