در انـــــــــــــــزوای خــــــــــــودم با خــــــــــودم عالـــــــــمی دارم...
هر موقع از چیزی میترسم سعی میکنم تصویرسازیش بکنم .
تو خیال و ذهنیاتم خودم و تو اون شرایط و موقعیت قرار بدم تا ببینم چه اتفاقی ممکنه رخ بده ..
___
امروز به این فکر میکردم نه تنها محتاط عمل میکنم بلکه من یک عدد ترسو هم هستم . مثلا الان که یک مشکلی پیش اومده ترسو هستم و خودم و کشیدم کنار تا هر چه پیش آید خوش آید عمل کنم ....
_____
دوست دارم بیدار بشم ببینم همه چیز خواب بوده و من هنوز مشتاق یک چیزهایی هستم ..
__
امروز و فقط راه رفتم ، پله بالا پایین کردم ، گرمای هوا تحمل کردم ، نگاه کردم نگاه کردم نگاه کردم ، گوش ندادم ، درد کشیدم ..
فردا باید یک سری چیزها رو اساسی حل کنم .
اولویتم فهمیدن درد این جیغ و فغان معدم هست که ببینم چرا بازی درمیاره ..رفلاکسه ، زخمه یا واقعا یه مرض جدی هست ؟ تنها امیدم اینه که موقع خواب درد میکشم که نشونه ی رفلاکسه..